00:00
00:00
00:01
Transcript
1/0
آیاتی که در نظر می گیریم ارمیا فصل سی و هفت تا سی و نو هست با آیات ابتدای فصل سی و هفت شروع میکنیم ارمیا فصل سی و هفت صدقیه پسر یوشیا که نبوکت نظر پادشاه بابل او را بر سرزمین یهودها به پادشاهی نصب کرده بود به جای یهویاکین بسر یهویاقیم پادشاه شد اما نه او نه خدمت گزارانش و نه مردمان آن سرزمین هیچیک به کلام خدوهند که به وضعی ارمیا نبی بیان شده بود گوش فران ندادن. صدقی های پادشاه یهوکر بسر شلمیا و سفنیا کاهن بسر معصیه را نزد ارمیا نبی فرسته اتا بگویند. تمناه این که نزد یهوب خدای من برای ما دعا کنیم. ارمیا در این انگام در میان ملدم آمد و رفت میکرد. زیرا هنوز به زندان نیفتاده بود. ولشکر فرعون از مصر عظیمت کرد و کلدانیان که ارشالیم را در محاصره داشتند چون این خبر را شنیدند از ارشالیم عقب نشستند. اگاه کلام خداوند بر ارمیا نبی نازل شد و گفت یهوه خدای اسرائیل چونین می فرماید به پادشاه یهودا که شما را نزمن فرستاده تا از من سؤال کند چونین بگوید نینک لشکر فرعون که به یاری شما آمده اند به سرزمین خود مصر باز می گردند و کلدانیا نیز باز گشته با این شر خواهند جنگید و آن را تسخیر کرده به آتش خواهند جنگ کشید خدا و انتونین می فرماید خدا با این سخن فریمه دهید که کلدانیان به یقین از نظر ما خواهند رفت. زیرا که نخواهند رفت. حتی اگر لشکر کلدانیان را که با شما می جگن یک سر شکست می دادید بگونه که از ایشان به جز مجروحان کسی تر خیمه هایشان باقی نمی ماند باز هم هر یک از آنان به پا خواسته این شهرها با آتش می کشیدن. و ما پس از آنکه لشکر کلدانیان به سبب سپاه فرعون از ارشالیم عقب نشست ارمیا از ارشالیم آزم سرزمین بنیامین شد تا از میان قوم سهم خیش را از ملک طلب کند. اما چون به دروازه ی بنیامین رسید، رئیس قرابلان به نام یریا، پسر شلمیا، پسر هننیا، ارمیا نبی را گرفتار کرد و گفت تو می روی تا به کلدانیان به پیوندی. ارمیا پاسختا دروغ است به کلدانیان نمی پیوندم. اما یریاب به گوش نگرفت و ارمیا را گرفته او را نزده صاحب منصبان مرد. صاحب منصبان بر ارمیا خشمناک گشته ویراز زدند و در خانه یونتان کاتب زندانی کردند. زیرا آن را زندان ساخته بودند. ارمیا با ایک از اتاقهای سیاه چال افتاده روزهای بسیار درانجا ماند تا اینکه صدقی های پادشا هسبه ای و فرستاد و او را به خانه خیش آورده در خلوت از او چونین پرسید آیا کلاه میاد جانب خداوند هست؟ ارمیا گفت آری هست و افزود به دست پادشاه بابل تسلیم خواهی شد. همچنین به صدقی های پادشاه گفت به تو و خدمت گزارانت و این مردم چه خطایی ورزیدم که مرا به زندان هفتم دهید؟ کجای اندان انمی های شما که برای شما نبوت کرده می گفتند پادشاه بابل برزد شما و برزد این سرزمین نخواه اندامد؟ حاله این سرورم پادشاه. تمناه این که عرایزم را بشنوی. رخصت ده تا استعداء خدا. ارز کنم مرا به خانه یونا تانه کاته بازمه گردان مابادا در انجاب بمیرم پس صدقی های پادشاه دستور داد ارمیا را به حیات قرابلان منتقل کنند و تا زمانی که در شه نانی باقی بود هر روز قرصی نان از کوچه نانوایان بومی دادند پس ارمیا در حیات قرابلان بماند تفسیر این فصول به شما روایتی رو میگم روایتی که بسیار شگفتی آوره و البته روایت واقعی هست درمونه ایک از مهمترین وقایه در تاریخ بشریت این صفحه از جزئیات بسیار زیادی رو به ما میگم در مورد نابودی قوم یهودا در وسط امپراتوری بابل در سال 586 قبل ميلاد در اینجا سه شخصیت مهم وجود داره شخصیت اول یهووه است دومن پادشاه شریر صدقیه و سه ومی شخصیت ارمیا پیانبر راستین هست ایک از مفسرین آلمانی تفسیر زیبایی بنویسه و به ما میگی که در اینجا چه اتفاقی روی میده در سحنه تاریخ اون چونین میگه. این صحنه بسیار شکفتی آور و زیباست. از یک سو پیانبر راستین رو داریم که با بدرفتاری و زندان و گرستنگی زعیف شده. اما در پیشگوی خودش پا فشاره بدون این که گذافگروی کنه ویا بترس حقیقت رو بیان می کنه به شکل ساده و فروتنانه اصولی دیگه پادشاه هست که مشخصن علا رقم اراده خودش در وسط صاحب منصبان به جنگ وارد شده و البته نگاهش به دهان ارمیا است تا کلامی مناسب از او بشنوه و او که صاحب منصبان او رو به زندان انداختند منتظر هست تا از او کلام تسلی بشنوه پادشاهی که بسیار زعیفه و حتی از زندانی که در برابرش هست زعیفتر نیست هست زندانی واقعی البته ارمیا نیست بلکه صدقی های پادشاه هست حال بگذارید فصل سی و هفت و سی و نور رو پارگراف و پارگراف متعالق کنیم تا دریابید وقتی که امپراد روی بابل قوم خداون رو نابود کرد چه اتفاقی روی داد؟ در این زمان صدقی ها پسر یوشیا پادشاه هست و او پادشاه بسیار زعیفه کسانی که در یهود ها ساکنند صاحب منصبان و مردم هیچ اهمیتی به کلام خداون نمیدن فراموش نکنید یک قهرمان دیگه نیست در این روایت وجود داره و این قهرمان یکی از فرزندان ابراهیم نیست و این شخصیت سفید پوست هم نیست اما قهرمان بزرگ است در کتاب مقدس و از کل فرهنگ یهود ها یعنی قومی که با خداوند عهد بسته و یهود خدا با اونا وارد عهدی شده کاملا کلام خداوند رد کردن و به او هیچ اهمیتی نمیدن کل فرهنگ برده شرارت و گناه گشته صدقی های پادشاه مشکل دیگه نیز داره او بسیار ترسوه است و برده ای صاحب مندبان درباره درباریان واقعا کسانی هستن که او رو کنترول می کنند و اونا از ارمیا نفرد دارن حتی بیش از خود پادشاه در آئی سه چون این میخونیم صدقی های پادشاه که خودش بسیار ترسوح هست و نمیتونه این کار رو انجام بده دو سه نفر از اطرافیانش رو نزده ارمیا میفرسته تا بپرسند نزده یهو و خدا ایمان برای ما دعا کن این پادشاه است که حله خداون توقیان کرده به کلام رو او گوش نمیده ترسیده و بسیار خرافاتی هست و در پس ذهنش میدونه که یهوب به خدا وجود داره لذا با هماغت و همچنین با قرور ددادی از اتافیانش رو میفرسته تا پیامبر راستین از خداوند بخواد تا به اونها یاری برسنه تا ارمیا برای او دعا کنه. در ما گفته شده ارمیا همچنان آزاده تا در بین مردم بشارت بده و به زندان نیفتاده. صدقی های پادشاه از امپراتوی بابل به شدت میترسه. هنوز اونها به یهود ها حمله نکردن. صدقی ها میدونه که سربازانش توان این رو ندارن تا در این نبر پیروز بشه. و به جای این که به یهوب و خدا اعتماد کنه به مصر روی می کنه مصر همون جایی که ایک زمان قوم بنی اسرائیل در اون جا در بندگی بود اون رو از لشکر فرعون درخواست می کنه تا بیان و به اون یاری برسونن و از اون دفاع کنن در برابر کلدانیان به جای این که به خدای زنده اعتماد کنه در آی پنج می خونیم که لشگر فرعون به ارشالیم میان تا از او دفاع کنن در برابر امبراطوری بابل یا کلدانیان آی پنج لشگر فرعون از مصر عظیمت کرد و کلدانیان که ارشالیم را محاصره داشتند چون این خبر را شنیدند از ارشالیم عقب نشستند و به نظر می رسید که این ترفند کار میکنه تا جایی که امپرادوری فران لشکریش رو در اونجا داشت کلدانیان محاسره رو تر کردن زیرا نمی خواستن با مثل به جنگن کلدانیان محاسره رو باز میکنن و از اونجا میرن و صدقیان و احالی یهود ها احساس امنیت و آرامش میکنن اما می خونیم که فرعون سر انجام اونجا رو ترک می کنه و مص به مص باز می گرده و اونگاه صدقی ها و قوم یهود ها تنها می مونن آیه شیش اونگاه کلام خداوند در ارمیا نبی نازل شد و گفت یهو و خدای اسرائیل چونین می فهمد به پادشاه یهودا که شما را نزمن فرستاده تا از من سآل کند چونین بگوید؟ اینک لشکر فرعون که به یاری شما آمده به سرزمین خود مصر باز می گردند و کلدانیان باز گشته یعنی امپراتوری بابل با این شهر خواهند جنگید و آن را تسخیر کرده به آتش خواهند کشید. خدا با این سخن فریب مدهید که کلدانیان به یقین از نزد ما خواهند رفت. زیرا که نخواهند رفت. و زمانی که کلدانیان دریافتند مثل اونجا رو ترکرده باز میگردند اونجا رو محاصره میکنند و شلیم رو با خاک اکسان میکنند. آیه نوه ادرا فریب مدهید که کلدانیان از نزد ما خواهند رفت زیرا که نخواهند رفت آیه ده حتی اگر لشکر کلدانیانو که با شما می جنگد یک سره شکست می دادید بگوینی که از ایشان بجز مجروحان کسی باقی نمی ماند باسم هریک از آن مجروهان به پا خواست این شهر را به آتش می کشیدن و ما پس از آن که لشکر کلدانیان به سبب سپاه فرون از ارشالیم غرب نشست ارمیا از ارشالیم آزمه سرزمین بنیامین شد و از میان قوم سهم خیش را از ملک طلب کند به چه علت این مطلب در اینجا به ما گفته شده؟ ارمیا از ناهیه سرزمین بنیامین هست و به نظر میرسه که در اونجا املاکی داره و اکنون کسانی که از اون نفرت دارن تحت فشار هست و فشار بیشتری بر اون خواهد بود و جفای بیشتری در انتظارش هست و در نتیجه احتمال زیاد به بنیامین میره که در جای بسیار دورتری هست و در اونجا استراحت کنه. در اونجا دیگه نه مصریان رو میبینه و نه کلدانیان رو. در اونجا تا مدتی میتونه استراحت کنه و خود را برای نبر به آخری آماده سازه. آیه 13 اما چون به دروازه ی بنیامی نسید رئیس قرابلان به نام یریا پسر شلمیا پسر هننایا ارمیا را گرفتار کرد و گفت و می روی تا به کلدانیان به پیوندیم این صاحب منصبان نایگ بنیامین بیش از پادشاه از ارمیا نفرت دارند و او رو دستگیر می کند سپس بس از اینکه او رو دستگیر کردن داره ای پونزه میکنیم که او رو نزده صاحب منصبان آوردند و ایشان بر ارمیا خشمنا گشت ویراز زدند و در خانه یونتان کاتب زندانی کردند زیرا اون را زندان ساخته بودند ابتدا در زیر زمین خونه یونتان او رو میگذارند بعد از مدت ای او رو به ایک از اتاقهاک های سیاه چال میاندازند ایک اتاقی که زیر زمین هست و در اونجا هوا نیست بس از اینکه مدت او رو کتک میزنن او رو به این سیاه چار میاندازن در انکه صدقی های پادشاه او رو نزه خودش میاره و به تنهایی و در خلوت از اون میپرسه ارمیا آیا کلامی از جانب خداوند برای من هست؟ صدقی های پادشاه که بسیار ترسوه هست. از ارمیا میپرسه آیا کلامی برای من هست؟ دام این مطالب منفی رو میگی. آیا خبر خوبی داری از خداوند برای من؟ چیزی که من را تشویق کنه؟ ارمیا شجاعا پاسخ میده آره هست بله از خدای زنده برای تو صدقی یا کلامی هست و هفذود به دست پادشاه بابل تسلیم خواهید شد این کلام خداوند برای توست پادشاه بابل تو رو تسلیم میکنه تو رو دسکیر میکنه و ببینید ارمیا چقدر شجاع هست وقتی که پادشاه بهش میگه من چه خطایی کردم صدقی ها رو به پادشاه می کنه و می گه هیچ دلیلی وجود نداشته مرا به زندان می اندازن و او رو به سؤال می بره می گه به چه علت مرا به زندان افکندید؟ کجا یعنی در آن انبیه های شما که برای شما نبوت کرده می گفتن پادشاه بابر بزده شما و بزده این سرزمین نخواهد آمد؟ ترسی از بابل نداشته باشی، نه ترسید. آیه بیس، حالی سر برم. تمناه این که من را به اون زندان در خانه یوناتاب نینداز. پرسد قیاب دستور میده تا ارمیا را به حیات سربازان میارن و تر زمانی که در شهر نان بود هر روز مقداری نان بهش میدن. پس علمی ها در حیات قرابلان بماند. بگذارید راجب این سیاه جال ها مطلبی به شما بگم. من بقایای اون رو دیدم در جایی که پلوس در زندان بود این سیاهچال ها یک چاله ای هست که حدود 3-4 متر ورودیش هست و ارتفاعش حدود 3-4 متره و در اون پاهین فضایی هست که هیچی در اینش نیست مگر گلولای و منجلاب یعنی این تنها چیزی که در تحه اون سیاچال هست و این گلاله های به قدر زیاده که وقتی که ارمیا به اونجا میفته دقیقا در اون غرق میشه وقتی که در اونجا هست با اون برابر یه تکه نونی میاندازن و اون باید در این مکان تاریک در این منجلا جایی که تاریکه و در گلاله های افتاده با یک تیک نان زندگی کنه یک از پیامبران راستین خداوند فصل سی و هشت ما شفتایا پسر مطان جدلیا پسر فشهور یوکل پسر شلمیا و فشهور پسر ملکیا سخنان ارمیا را شنیدن که مردم میگفت خداون چونین میر فرماید هر که در این شهر بماند به شمشیر و قهدی و تاون غاهد مرد اما آنان که نز کلدانیان بیرون روند زنده خواهند ماند. آری. و جانخیش به غنیمت خواهد بود و زنده خواهد ماند. اون هسامی که در آیه اول گفته شد سرداران و صاحب منصبان هستن که از ارمیا نفرد دارن. ارمیا پیامی که برای مردم داره این هست. و برابر سربازان و جنرال ها و میگه اگر در شهر ارشلین بمونید یا با شمشیر دشمن میمینید و یا از قهتی و تاون. هیچ راه فراری نیست. هیچ امیدی نیست. اما اگر کسی خودش را تسلیم کلدانیان یا امپراطوری بابل بسازه زنده میمونه این پیامی هست که خدای زنده به ارمیا داده بود تا اون رو به مردم برسونه و جنرال ها از اون نفرت دارن ارمیا میگه تنها امید شما این هست اگر در برابر حمله کلدانیان سعی کنید دفع کنید و یا علیه اونا تقیان ورزید و در ارشلیم باقی بمونید و بخوایید بجنگید، خواهید مرد. یا توسط شمشیر و یا از قهطی و تا اون، اما اگر تسلیم دشمن بشید. اونا شما رو به اصارت میبرن اما زنده خواهید موند اما سلشکر از کلام و نفرت داشت زیرا به این شکل سروازان از جنگیدن باز میستدن و با خودشون میگفتن به چه علت به جنگیم به چه علت به جنگیم در برابر بابل اگر جنگ به مرگ ما بیان جنگیم و کسر تسلیم بشیم مارو به حصارت میبرن و ما نخواهیم مرد به این علت که صاحب منصبان از پیام ارمیا نفرت دارند زیرا فکر می کنند ارمیا داره ارتش رو زعیف می کند با پیام خودش و به کلدانیان کمک می کند آهی چار و صاحب منصبان به پادشاه گفتند این مرد باید کشتی شود اینا سلشکران و درباریان هستند این مرد باید کشتش وزیرا با سخنانی که می گوید دستان سربازانی را که در این شهر باقی مندهند و دستان تمامی مردم را سوست می کند. او نه سعادت این قوم بلکه سیه روزیشن را خواهند است. ارمیا با پیام خودش داره راه رو باز میکنه برای کلدانیان تا به ما حمله کنن. او خائن هست. او بایستی به قدر برسه. او داره به این مملکت خیانت میکنه. آی پنج اونگاه صدقی های پادشاه پاسخ داد اینک او در دست شماست. یرا پادشاه کاری به خلاف شما نمیتواند کرد. صدقی ها پادشاه ضعیفیه. میگه شما هرکار دوستارید بابو بکنید. آیه شیش این اتفاقی که برای پیانبر راستین میفته کسی که با شجاعت کلام حقیقت رو بیان میکنه آیه شیش بس ایشان ارمیا را کرفتن و در آبنبار ملکی ها افکندن این افراد دشمنان اون سرزمین نیستن این ها فرزندان ابراهیم هستن این ها کسانی هستن که خداقل با اونا عهد بسته این ها شهروندان یهود هستن و نه سربازانه کلدانیان و رفتاری که با ارمیا دارن بسیار بدتر هست نسبت به رفتار سربازان و کلدانیان با اون قای ما باید دعا کنیم خداونده من حواظم به دشمنانم هست و من را از دست دوستانم در عمان نگاه دار. اینجا دوستان هستن که به اون خیانت میکنند. پس ایشان ارمیا را گرفتند در آبنبار ملکی آب پسر شاه که در هیا حیات قرابلان بود افکندند. آنها ارمیا را با تنها پاین فرستادند. در آب انبار هیچ آب نبود بلکه گل بود و ارمیا در گل فرو رفت این آب انبار امون جور که گفتیم حدود 3-4 متر دهانش هست و مثل چایی هست که به قدر امیقه که با تناب با اون رو با اون پایین بفرستن وقتی که به اون جا میرسه در میان گل و منجلاب سقوط میکنه و در اینجا است که باید باقی بمونه در طه اون چا و در آیه هفت ما اون قهرمان سیاپوس رو داریم عبد ملک حبشی یا اتیوپیای در اینجا ما یک سیاپوس رو داریم از نایه اتیوپیا که میاد و با به خطر انداختن جون خودش ارمیا پیانبر رو نجات میده آیه هفت اما عبد ملک عبد ملک هبشی که از خاج سرایون کاخ سلطنتی بود یعنی کسی که مقام بالایی داره در اتیوپیا شنید که ارمیا را به آب انبا رفتندن پس چون پادشاه نزد دروازه بنیامین به قضاوت نشسته بود عبد ملک از کاخ سلطنتی بیرون آمده به پادشاه گفت ای سر برامن پادشاه این مردان درانچه به ارمیا نبی کردن متکبه عملی شریرانه شدند آنان اون را با عبنبار افکندند و اون درانجا از گرستنگی خواهد مرد دیرا در شهر نانی باقی نمونده پس پادشا به عبدملک حبشی دستور داد سی مرد از اینجا با خود برگیر و ارمیا نبی را پیش از اون که بمیرد از عبنبار بیرون آورد پس عبدملک اون کسان را همراه خود برگرف به کاخ سلطنتی رفته به حجره داخل شد که ز و از آنجا پاچه های کهنه و جامه های مندرست برگرفت و آنها را با تنابه ها با آب انبار نزد علمی ها پاره این فرست داد و اینجا شما محبت و دلسوزی ابدملک این مرد سیاپوس رو میبینید آی دوازده ابدملک به ارمیا گفیم پارچه های کهنه و جامه های مندرست را میان تناب ها و زیر بقل خود بگذار و ارمیا چونین کرد. پس ارمیا را با تناب ها بالا کشید و رو از آب انبار بیرون آوردند و ارمیا در حیات قرابلان مند. ابد ملک می دونست که بیرون کشیدن ارمیا با اون تنابه ها از این آب انبار دردناکه و اینقدر دلسوزی داره برای ارمیا که میره مقداری لباس که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که که تا ارمیا اونا را زیر بقل خودش قرار بده جایی که تناب قرار می گیره تا وقتی او را بالا می کشند تناب ها به بازوهای او آصیب نرسونه در این چان ما می بینیم که خداوند داره به ما می گه که او در بین همه اقوام روی زمین کسی رو داره در عهد قدیم پیشگویه های هست در مورد اتیوپیا و اینکه چگونه انجیل به اونجا خواهد رسید اگر به کتاب سفنایا نگاه کنید در اونجا من راجب اون فسول معذه هم دارم و در اونجا ما به این پیشگویه نگاه میکنیم فرای اتیوبیا، یعنی آفریقای شمالی و مرکزی این آیا گفته شده که در اونجا نیست. عده زیادیشون اینجا رو خواهند شنید و نجات خواهند یافته. وقتی که به کتاب اعمال رسولان نگاه کنید میبینید که فیلیپوس که مبشر هست خدا من او رو میفرسته به سراغ این هاجسترهای اتیوپیایی که سوار درشکست هست و اون عرابه داره هرکت میکنه و ایک از بزرگان ایتیوپیا یا خاجه سرای هوشی در اون نشسته که برای کندیسه ملک کندیسه قدمت می کنه و این خاجه سرا کتاب اشیار رو باز کرده فصل پنده و سه رو می خونه و فیلپوسن ازش میاد و از اون می پرسه های معنای این کلام رو که می خونه می دونیم و اون ایتیوپیایی گفت من چگونه مناهش رو بدونم مگر این که کسی مناه اون رو به من بگه و فیلپوس انژی رو از فسر پنده و سه اشیاء رو براش وضع می کنه او ایمان می آره و به اتیوپیا باز می گرده و اکنون در اتیوپیا شما کلیسای رو دارید که کلیسای کبتی که اتیوپیا هست سرشمش می روی اون باز می گرده به اون زمان، هرچن که امروز انجی رو در اون نداریم. و اما اعدا دارن که تابوت عهد و نسل خود دارن. و سر کتاب مقدس وعده های عالی از برای اتیوپیا یا مردم هبشی، آی 13 پس ارمیا رو از آون بار بیرون میارن، آی 14 صدقی های پادشاه در پی ارمیا نبی فرستاد او را در مدخل ثوم خانی خداوند بار داد. پادشا به ارمیا گفت از تو مطلبی میپرسم از من چیزی پنهان ما دار ارمیا به صدقیا گفت اگر به تو بگویم آیا بیقین مرا نخواهی کشت؟ و اگر تو را مشورت دهم؟ مرا نخواهش شنید. اونگاه صدقی های پادشاه که بسیار خرافی هست و ترسیده در نهان یعنی پنهانی نزه ارمیا قسم خودو گفت به حیات خداوند جان آفرین قسم که تو را نخواهم کشد. و به دست این کسان نیست که قصد جانت دارند، تسلیم نخواهم کرد. پس ارمیا به صدقیا گفت، یهوه خدای لشکرها، خدای اسرائیل چونین می فرماید؟ خدای زنده و حقیقی، خدای اسرائیل، کسی که تمام قدرت ها در روی آسمان و زمین در اختیار روست. آن خدا به تو صدقیا چونین میگه؟ اگر خدا به صاحب منصبان پادشاه بابل تسلیم کنی، جانت را حفظ خواهی کرد و این شهر به آتش نخواهد سخت. و تو و اهل خانت زنده خواهید موند. اما اگر خدا تسلیم صاحب منصبان پادشاه بابل نکنی، این شهر به دست کندانیون سپرده خواهد شد و ایشان آن را به آتش خواهند سوزانید و تو نیست از چنگشان نخواهی رست. صدقیا پادشا به ارمیا چونین میگه؟ میگه من از مردم ترس دارم. ارمیا بهش میگه میگه تو قدرتش رو نداری و توان دفاع از خود رو نداری. و اگر سرکنی از خودت دفاع کنی و در برابر حمله اونها دفاع کنی اونها میان و اینجا رو نابود می کنند و این شهر به آتش گیشیده خواهد شد اما اگر تسلیم اونها بشید حد دقل کشته نخواهی شد سدقی پادشاه برمیا گفت من از از آن دست از یهودیه که به کلدانیان پی بستن بیم دارن من با دا کلدانیان من را به دست آنان تسلیم کنند و آنان با من به رحمانه رفتان کنند ارمیا گفته رو تسلیم آنها نخواهند کرد. تمناه اینکه از کلام خداوند که به تو میگویم اطاعت کنی تا ترا خیلیت باشد و زنده بمانی. اما اگر از تسلیم شده نبا کنی اینه هستان چه خداوند بر من آشکار فرموده هست. اینکه تمام زنانی که در کاخ پادشاه پاقی ماندن از ساحه منصبان پادشاه بابل بیرون برده خواهند شد. این زنان خواهند گفت، یانان ها ترافریب داده بر تو چیری گشتند؟ اکنون که پای تو در گل فرو رفته از تو روی برده آفتند. آره، زنان و فرزندان اتا جملگی نز کلدانیان بیرون خواهند برود و تو از چنگ آنان نخواهیر است بلکه به دست پادشاه بابل گرفتار خواهی آمد و این شهر با آتش سوزانیده خواهد شد. انگاه سدقیا که بسیار ترسیده به ارمیا چونین میگه نگذار کسی از این کلام با خبر بشه. این کلامی رو که مخفیانه به من گفتی، اگر بشنوان تو نیست، زنده نخواهی موردن. اگر صاحب منشلوان بشنوان که با تو سخن گفتن و نذار تو آمده تو را بگوین، ما را از آنچه به آدشاه گفتی و آنچه به آدشاه به تو گفته آگاه ساز، و چیزی را از ما پینهان مدار تا تو را نکشیم آنگاه به ایشون بگو از پادشا ها التماس کردم مرا به خانه یوناتان بر نگرداند من بعدا درانجا بمیرم. هیا این حقیقت هست؟ صدقیات چه میخواد؟ از اون میخواد تا حقیقت رو نگه. دیرا شما میتونید به دشمن که قصد داره به شما آسیب برسونه حقیقت رو از او پنهان بدارید. ضرورتی نداره تا حقیقت رو به او بگید. حای بیسته هفت صاحب منصبان جملیگی نزه ارمیا آمده از او سآل کردن و اون ایز متابقه هران چه پادشاه فرموده بود به ایشان پاسخ داد. پس ایشان از سخن گفتن با او دست کشیدن، زیرا هیچ کس گفتگوی او و پادشاها را نشنیده بود. باری ارمیا تا روز تسخیر ارشالیم در حیات قرابلان بماند. فصل سی و نه در اینجا سقوط ارشالیم هست و این شهر مقدس چگونه به شکل وحشیانه این آبود میشه. آی یک در دهومین ماه از نهومین سال صدقیا پادشاه یهودا، نبوکردنظر پادشاه بابل، این سال 586 قبل ميلاده، نبوکردنظر پادشاه بابل با تمامی لشکر قیش برور شلیم و رامدان را محاصره کرد. آنها در نهومین روز ماه، ماه چهارم از یازه همین سال صدقیا به شهر رخ نکردند. دقیقا چنان که ارمیا پیشگوی کرده بود. اونگاه صاحب منصبان پادشاه بابل جملگی آمده نز درواری میانی بر مسند نشستند. یرجل شراسل، سمرجنیو، سرسکیم رئیس خاج سرایان و نرجل شراسل رئیس مجوسیان و سایر صاحب منصبان و پادشاه بابل. چون صدقیا، پادشاه یهودا و تمامی سربازان این را دیدن گریختند. و تر تاریکی شب از راه باقستان شاه از دروازهی که میانو دوحصار بود خارج شدند و به سوی عربه رفتند به سوی درری اردن اما سپاه کلدانیان این شان را تقریب کردند و در دهش های ایری ها به صدقی ها رسیدند و او را گرفته به ربله در سرزمین همماد نظر نبود کرد نظر پادش ها آوردند و او بر محکومیت وی حکم بداد. اونگاه بادشاه بابل پسران صدقی ها را در برابر دیدگانشان در ربله سلاخه کرد و همه نجیب زادگان یهود ها را نیست از دم تیر گذرانید. او چشمان صدقی ها را از هدق بیرون آورد بس از اینکه مرگ عزیزانش رو دید او رو کر می سازه و او رو به زنجیر ها بسته به بابل برد. مثل یک برده به بابل میره، کلدانیان کاخ سلطنتی و خانه های مردم را به آتش گشیدند، دیوان های ارشالیم را ویران کردند. آنگاه، نبو زردان رئیس گارد سلطنتی، بقیه قوم را که در شهر باقی منده بودند و آنان را که برای پیوستن به او بیرون رفته بندند، با بقیه مردم به بابل، به تعبید برد. یعنی کسانی که ضعیف بودند، کسانی که فقیر بودند و هیچ چیزی نداشتند و کسانی که تسلیم شده بودند، نبو زردان اونا رو به بابل میبره. اول نبو زردان رئیس گارد سلطنتی برقی مردمان بی نوارا که چیزی نداشتند در سرزمین یهودا باقی گذاشت و در آن روز تاکستان ها و مزاره به ایشان داد. اما نموکرنظر پادشاه بابل در مهاره ارمیا رئیس گارتونین گفت او را برگیر به خوبی از وی مراقبت کن هیچ آذاری به اون مرسان بلکه هرچی به گویت برایش انجام ده نموکرنظر صدقی ها رو کر می سازه فرزندانش رو به قط می رسونه اما می گه هیچ آذاری به ارمیا نبی نرسون مگذاره هیچ کس به آذاری برسونه او یک بودفرسته اما این پیانبر راستین رو با محبت ازش رفتار میکنه نسبت به اون به ونی اسرائیلی که بو جفا میرسونده آیه سیزده پس نبو زردان رئیس گارد سلطنتی به اتفاق نبو شزبان رئیس خاج سرایان و نرجل شراسر رئیس مجوسیان و همه ای دیگر بزرگان و پادشا هوابل کسن فرست دادند. ارمیا را از حیات قرابلان بر گرفتند و او را به جدلیا به سر اخیقام به سر شافان سپردند تا او را به خانه خود برد و از او در میان مردم سکنا گذید. آیه پونزه زمانه که ارمیا در حیات قرابلان محبوس بود کلام خداوند بر او نازل شد و گفت برو به عبد ملک حبشی بگو خداوند لشکر ها خدای اسرائیل چونین می فرماید اینکه انچه درباره این شهر گفتم با آوردن مسیبت و نه سعادت عملی می کنم و انها در برابر دیدگان تو دران روز رو خواهد داد ای هفته اما خداوند می گوید من تو را دران روز خواهم رهانید و تو به دست کسانی که از ایشان می ترسی تسلیم نخواهی شد. آرهی خداون می گوید یقین دار که تو را رهایی خواهم داد و تو به شمشیر از پا در نخواهی آمد بلکه از آن رو که بر من توکل داشتی جان خیش به غنیمت خواهی برد. یک نفره که خداون او رو در اما نگاه می داره این مرد حبشی صدقیها کر میشه، فرزندانش را از دست میده، مردم به اصارت میرن اما کلام خداوند به هرمیها میرسه و میگه برو و با این مرد سیاه بوز، با این مرد حبشی صحبت کن این کلام رو بهش بگو این کلام من هست برای این مرد من تمام بلاهای رو که گفتم بر این شهر خواهم آورد این وقای روی خواهد داد اما در آن روز تو رو نجات میدم تو به دست کلدانیان عصیر نخواهی شد تو رو نجات خواهم داد تو به شمشیر کشته نخواهی شد زندگی در امان خواهد بود نه به این علت که تو ارمیا رو از اون چاه بیرون آورده و نجات دادی بلکه تنها به این علت از آن رو که بر من توکل داشته ای، جان خیش به قنیمت خواهی بود. پس در این فسول ما نابودی هولنوک ارشلیم رو داریم. گهود ها که قوم خداوند بود و با خداوند در عهد بود در وسط کلدانیان در سال 586 قبل ميلاد نابود میشه. به مدت هفتات سال در اصارت باقی خواهند ماند سپس امپراتوری پارس کلدانیان رو شکست میده و سپس کروش کبیر اجازه میده تا یهودیان بازگردن به ارشالیم شهر رو بازسازی کنن و معبد خداون رو دوباره بنا کنن و بازسازی کنن و اونا برشالیم خواهند رفت و مبد رو باستازی خواهند گرد و عهد قدیم به آخر می رسه. اونگاه شما چهارصد سار سکوت رو داری تا این که زمان خداوند ما عیسای مسیح پا به این جهان میگذاره. در این مدت 400 سال، امبراطور یونان تحت جنرال انتیکوس اپیفانوس آسیب و آذار شدیدی به یهودیان میرسونند که باقی موندند و اون قصداره تمام اون یهودیان رو نابود کنه اما خانواده مکابیان هستند که با شجاعت میستند و یهودیانی که باقی می مونن از دست یونانیان ارشالیم رو باسازی می کنن اما همچنان یاقی هستن علیه خدای زنده مسیحا رو که خواهد آمد بدون ایمان نخواهد آمد و یهودیان وقتی که مسیحا میاد او رو مسلوب می کنن و در سال هفتاد بعد از ميلاد خدای زنده ارشالیم رو نابود می سازه کاملا اون شهر به ویران کشیده می شه و خداوند نگه لشکر اوست که ارشالی منو نابود می سازه و لشکری که خداوند استفاده کر لشکری که بود؟ امپراواتوری روم که سر انجام ارشالیم رو نابود می سازه، معبد رو به آتش می کشه، مردم رو به قد می رسونه. وانچه که امپراواتوری روم انجام می ده به ارشالیم در سال هفتاد بعد میلاد، بسیار هولناک تر است. کاری که کلدانی ها نجاندند و این به این شکل که قوم بنی اسرائیل باخر میرسه و در دو هزار سال بعد از اون ما دیگه قوم بنی اسرائیل رو نداریم کار اونها باخر میرسه کشوری که اکنون به عنوان اسرائیل وجود داره اونها قوم خداون نستند هیچی که از وعده های خداون برای اونها نیست اون سرزمین به اونها وعد داده نشده اونا تحت لعنت خداوند هستند و تنها دلیلی که باقی موندند اینه که سازمان ملل به اونا اجازه داده در سال 1948 تا کشوری رو ترسیز کنه و یهودیانی رو که به کلام خداوند ایمان ندارند در اونجا ساکن بسازه و این روایت قوم یهوده هست سقوط و رشلیم به دست کلدانیان و خدایی که اونها رو نابود ساخت و او خدای ما مسیحیانه این مشتاق بزرگی هست هر کشور و هر کسی که از کلام خداون نتاعت نکنه خداون قادره تا اونها رو نیز نابود سازه باید خدای زنده را شوک کنیم برای شجاعت ارمیا و پیامبر راستین که شجاعانه کلام را وعث کرد اون را به زندان انداختن در اون سیاهچال بود با یک تیک نان زنده موند و اگر دروغ میگفت از زندان بیرون میامد اما حقیقت را بیان کرد صدقیه ازو پرسید هایا کلامی برای من داری؟ صدقیه گفت بله کلدانیان تو رو نابود خواهند کرد و درکنی دوست عزیز این کاری که این جهان شریر با ایمانداران انجام میده هر کس که زندگی پارسای آین ناشته باشه و به ایک مسیح واقعی زندگی کنه در این جهان جفا خواهی دید شاید تا با حال جفا ندیده باشید به این علطه که جوان هستید و آخرین کلام من از خداوند برای شما این هست خوشابه حال کسانی که بخاطر پارسایی جفا ببینند یا ملکوت آسمان ازان ایشان هست خوشابه حال شما وقتی که مردم به شما جفا برسنند و شما را لعن کنند و علیه شما دروغ بگند بخاطر من در اون روز شادی کنید و شادمان باشید یرا پادهاش شما در آسمان عظیم هست زیرا به این شکل آنها پیامبران پیشین رو جفاره زندند. شما نمک این جهان هستید. اما نمک اگر طعم خودش را از دست بده هیچ فایده ای نداره مگر این که او را دور بیان دازن. شما نور این جهان هستید. شهری که بر کوی بناشود نتوان پنهان کرد و چراغ را نمیفروزند تا اورا زیر پیمانه نهند بلکه تا بر چراغ دان گذارند انگاه به همه کسانی که در خانه باشد روشنایی می بخشد. همچنین بگذارید نور شما بر مردم به تابت تا اعمال نیکوی شما را دیده پدر شما را که در آسمان است ستایه شنمایند.
کتاب ارمیاء نبی (بخش۱۹)
Series تفسیر کتاب ارمیاء
The Destruction of the Covenant Nation of Judah in 586 B.C.
Sermon ID | 31625103712329 |
Duration | 42:11 |
Date | |
Category | Bible Study |
Bible Text | Jeremiah 37-39 |
Language | Persian |
Documents
Add a Comment
Comments
No Comments
© Copyright
2025 SermonAudio.